متن حکایت :
در یکى از جنگها، عده اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگى ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند: ((هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.
وقت ضرورت چو نماند گریز /دست بگیرد سر شمشیر تیز |
شاه از وزیران حاضر پرسید:این اسیر چه مى گوید؟ یکى از وزیران پاکنهاد گفت : اىن آیه را مى خواند: |
والکاظمین
الغیظ و العافین عن الناس پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم ، خشم هود را فرو برند و لغزش مردم را
عفو کنند و آنها را ببخشند. آل عمران / 134
شاه با شنیدن این آیه ، به
آن اسیر رحم کرد و او را بخشید، ولى یکى از وزیرانى که
مخالف او بود (و سرشتى ناپاک داشت ) نزد شاه گفت :نباید
دولتمردانى چون ما نزد سخن دروغ بگویند. آن اسیر به شاه
دشنام داد و او را به باد سرزنش و بدگویى گرفت
شاه از سخن آن وزیر زشتخوى خشمگین شد و گفت : دروغ آن وزیر براى من پسندیده تر از راستگویى
تو بود، زیرا دروغ او از روى مصلحت بود، و
تو از باطن پلیدت برخاست . چنانکه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آمیز به ز راست
فتنه انگیز
هر که شاه آن کند که او گوید /حیف باشد که جز نکو گوید |
و بر پیشانى ایوان کاخ فریدون شاه ، نوشته شده بود: |
جهان اى برادر نماند به کس /دل اندر جهان آفرین بند و بس |
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت /که بسیار کس چون تو پرورد و کشت |
چو آهنگ رفتن کند جان پاک /چه بر تخت مردن چه بر روى خاک |
نکات : 1.شاه در دربار خود کسانی را دارد که دارای نظرات متفاوتی هستند و شاید خیلی باهم تفاهم ندارند. و این نقص دربار محسوب نمیشده است. 2. رعایت امر مصلحت در ادوار گذشته اگر امری خلاف واقع بوده نیز، رواج داشته است و این را امری قبیح نمیدانستند. |