متن حکایت :
یکى از فرمانروایان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب دید که همه بدنش در قبر، پوسیده و ریخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره مى کند. خواب خود را براى حکما و دانشمندان بیان کرد تا تعبیر کنند، آنها از تعبیر آن خواب فروماندند، ولى یک نفر پارساى تهیدست ، تعبیر خواب او را دریافت و گفت سلطان محمود هنوز نگران است که ملکش در دست دگران است !
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند /کز هستیش به روى زمین یک نشان نماند |
وان پیر لاشه را که نمودند زیر خاک /خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند |
زنده است نام فرخ نوشیروان به خیر/ گرچه بسى گذشت که نوشیروان نماند |
خیرى کن اى فلان و غنیمت شمار عمر /زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند |
نکات:
1.اهمیت خواب یک پادشاه در نظام یک حکومت وقت را میرساند، که می تواند به یک مسئله
تبدیل شود.
2.اگرحکیم و دانشمندی مطلبی را نمیدانست به درویشی رجوع میشد، و این حرکت کسر شان
برای دبار و حکومت قلمداد نمیشده است.